ساقيا مي زين فزون‌تر کن که ميخواران بسند

شاعر : خواجوي کرماني

همچو ما درديکشان در کوي خماران بسندساقيا مي زين فزون‌تر کن که ميخواران بسند
سر برآر از خواب و مي در ده که بيداران بسندساغر وصل ار به بيداران مجلس مي‌رسد
زانکه در بزم سبک روحان سبکساران بسندگر سبک دل گشتم از رطل گران عيبم مکن
يوسف ما را که در مصرش خريداران بسنداي عزيزان گر بصد جان مي‌نهند ارزان بود
گو نگاهي کن که در هر گوشه بيماران بسندچشم مستت کو طبيب درد بيدردمان ماست
کي بفريادم رسد کو را گرفتاران بسندچون ننالم کانکه فرياد گرفتاران ازوست
زانکه چون او شاه انجم را هواداران بسندذره باري از چه ورزد مهر و سوزد در هوا
ما ترا داريم و بس ليکن ترا ياران بسندايکه گفتي هر زمان ياري گرفتن شرط نيست
بگذران از من که همچون من گنهکاران بسندگر گنهکارم که عمري صرف کردم در غمت
دست در زلفش مزن کانجا سيه ماران بسندبر اميد گنج خواجو از سر شوريدگي